#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_62

راهول کنارم نشست و گفت: به هیچ کس اهمیت نده خب.

نگاهش کردم و لبخند زدم، همون طور که بهم خیره شده بود گفت: خیلی زیبا شدی پریا.

آروم خندیدم.

-مرسی، یادت اومد بگی.

دستی به پشت گردنش کشید.

-ببخش هول بودم و حواسم نبود پریای زیبا.

با لبهی شال دور گردنم بازی کردم.

-ممنونم.

دستش رو روی دستم گذاشت.

-خیلی خوش حالم کردی با اومدنت.



لب پایینم رو زیر دندون بردم.

-ممنون، منم خوش حالم که اومدم راهول.

خندید و کنار گوشم گفت: حالا ببین راهولت چیکار می کنه.


romangram.com | @romangram_com