#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_56

راهول دستم رو هنوز ول نکرده بود و بی خبر از همه جا با خوش حالی می خندید. به سمتم برگشت.

-پریا؟

به چشم های خوش حالش نگاه کردم.

-بله؟

نزدیک تر اومد و رو به روم ایستاد.

-شب برای شام میای خونه ی ما؟

قدمی به عقب رفتم و دستم رو از دستش بیرون کشیدم.

-نه... راهول... من باید برگردم هتل.



لبخند جذابی زد و سرش رو نزدیک صورتم آورد و خودش رو هم قد من کرد.

-امشب جشن هولیه و مامانم یه مهمونی ترتیب داده، دوست دارم تو هم باشی، لطفا پریا... خودم هواتو دارم.

چیزی نگفتم و فقط خیره خیره نگاهش کردم. با دست رنگیش موهای جلوی صورتم رو کنار زد.

-لطفا پریا.

مسخ شده فقط تونستم سرم رو نامفهوم تکون بدم. لبخند بزرگی روی لب هاش جا خوش کرد. سرس رو نزدیک


romangram.com | @romangram_com