#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_51
-آها یادم نبود تو کار و زندگی نداری و...
با حرص ادامه دادم.
-یه علاف بی کاری.
با اخم نگاهم کرد.
-من بخاطر تو از کار و زندگیم گذشتم، من...
وسط حرفش پریدم.
-لازم نکرده بخاطر من هیچ کاری بکنی؛ فقط برو تا از دستت راحت شم.
ناراحت نگاهم کرد؛ چیزی نگفت و با قدم های آروم از کنارم رد شد. پوفی کشیدم و با تندی دستی به موهام
کشیدم.
-وای خدا من چیکار کردم؟
با صدای بلندی که راهول می شنید گفتم: ببخشید راهول... من نمی خواستم ناراحتت کنم.
چیزی نگفت و فقط ازم دور شد و بعد سوار تاکسی شد و رفت.
محکم با کف دست به پیشونیم کوبیدم.
-آزار داری پریا؟ پسر بی چاره رو چرا رنجوندی؟ اون فقط خواست تو تنها نباشی و برات یه دوست باشه...
romangram.com | @romangram_com