#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_49
#پارت_دوازدهم
با لبخند داشتم به دریای بیکران و زیبای رو به روم نگاه می کردم. چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
آرامشی وصف ناشدنی تموم وجودم رو در بر گرفته بود. هوای پاک این جا، دریای زیبای رو به روم، صدای پرنده ها
همه و همه بی نظیر بود. توی حال خودم بودم و داشتم از بودن توی دونا پائولا لذت می بردم که یهو راهول جفت پا
پرید وسط حال خوبم.
-پریا من گشنمه.
چاقو می زدی خونی ازم نمی اومد. با حرص چشم هام رو باز کردم.
-الان یه ساندویچ خوردی!
با تعجب گفت: الان؟ یک ساعت قبل بود.
پوفی کشیدم و به اطراف و آدم های دو رو به رو نگاه کردم؛ به دختر و پسر هایی که عاشقانه دست توی دست هم رو
به دریا عاشقانه هاشون رو نثار هم می کردند. لبخندی زد که دوباره راهول گفت: پریا چیکار کنیم من خسه شدم! تو
چقدر ساکتی؟
romangram.com | @romangram_com