#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_48


ساندویجی به سمتم گرفت. نگاهش کردم.

-این ساندویج رو بخور می دونم گشنته.

می خواستم از دستش نگیرم ولی صدای قاروقور شکمم بهم فهموند که باید بی خیال ناز کردن بشم. کنار هم روی

جدول خیابون نشستیم و مشغول خوردن شدیم؛ ساندویج خوشمزه ای بود. ساندویچ که تموم شد دست هام رو با

دسمال کاغذی پاک کردم و سرم رو بلند کردم که دیدم راهول خیره بهم نگاه می کنه. دستش رو جلو آورد و

انگشت اشاره اش رو به کنار لبم کشید.

-سسی بود.

فقط سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم؛ اما راهول نگاهش رو از روی صورتم بر نمی داشت. صداش کردم.

-راهول؟

جوابی نداد.

-راهول بریم؟

به خودش اومد و با هول یهو از جاش بلند شد و کمی به اطراف نگاه کرد.

-اره آره بریم.

بعد با عجله رفت و تاکسی گرفت و خودش سوار شد. آروم خندیدم و سوار تاکسی شدم.

romangram.com | @romangram_com