#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_43



دستی به موهای پر پشتش کشید و آروم گفت: فقط می خوام دوست باشیم.

پوفی کشیدم.

-اخه من فقط دو بار تو رو دیدم، توی این کشور و شهر غریب چطور می تونم به تو اعتماد کنم و باهات دوست باشم؛

یه کم بهش فکر کن لطفا.

خودش رو هم قد من کرد و صورتش رو رو به روی صورتم قرار داد.

-باور کن از دوستی باهام پشیمون نمی شی. تازه من هر روز میام این جا و هر روز دنبالت میام تا به عنوان دوست

قبولم کنی.

جیغ کوتاهی کشیدم.

-تو... تو... یه... بی شعوری.

خندید و راست ایستاد.

-خوت دانی دیگه.

پشتم رو بهش کردم و به سمت هتل راه افتادم. از پشت سر صدای پر از خنده اش رو شنیدم.

-خب پریا خانم جواب من چی شد؟ با من دوست می شی؟


romangram.com | @romangram_com