#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_41


با کف دست محکم به پیشونیم کوبیدم.

-می خواد آبروم رو ببره!

یهو با داد گفت: پریا بیا.

خواستم خودم رو به اون راه بزنم و بی خیالش بشم که دوباره صدام کرد. یکی از پرسنل هتل به سمتم اومد.

-خانم این آقا با شماست؟ لطفا یه جوری ردش کنید بره آبرومون رو داره می بره.

لبخند نصف نیمه ای زدم.

-چشم.



دستی به بلوز ساده ی صورتی رنگم کشیدم و با حرص از هتل خارج شدم و به سمت راهول رفتم. اون قدر داشتم

حرص می خوردم که نزدیک به منفجر شدن بودم. می خواستم برم و راهول رو شل و پل کنم. نزدیکش که شدم

عصبی گفتم: می کشمت...

#پارت_دهم


راهول چشمش که به من افتاد با لبخند و آروم به سمتم اومد.


romangram.com | @romangram_com