#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_40
چینی به بینیم دادم.
-ویی این لوس بازیا چیه!
از روی تخت بلند شدم. باید می رفتم شام می خوردم تا یه کم آروم می شدم.
وارد رستوران هتل شدم و غذایی سفارش دادم. مشغول تماشا کردن مردم و افراد داخل رستوران بودم. خانواده
هایی که با شادی مشغول غذا خوردن بودن و یه سریایی که مثل من توی فکر بودن. رستوران بزرگ و لوکسی بود؛
تمام وسایلش مدرن و شیک بودند.
لوستر های بزرگ و کوچیک اون رستوران بزرگ رو نورانی کرده بودند؛ دیواره های سفید و قاب عکس های روی
دیوار، همه و همه فضای زیبایی رو ایجاد کرده بود.
بعد از خوردن غذا از رستوران خارج شدم. می خواستم از کنار در هتل رد بشم و به سمت پله ها برم. که دیدم یکی
بیرون از هتل و رو به روی من داره بالا و پایین می پره و بال بال می زنه.
-یا خدا این چرا این جوری می کنه؟ نکنه می خواد پرواز کنه؟ این کیه؟!
با دقت بیش تری نگاه کردم که چشم هام گرد شد.
-راهول...
romangram.com | @romangram_com