#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_38
راهول داشت دنبالم می اومد، با عجله سوار تاکسی شدم و آدرس هتل رو بهش دادم و خواهش کردم که سریع تر
بره. از شیشه ی تاکسی به پشت سرم نگاه کردم. راهول با دست هایی که داخل جیب شلوارش بود ایستاده بود و با
لبخند پر از شیطنتی نگاهم می کرد. نفس راحتی کشیدم.
-خلاص شدم.
از تاکسی پیاده شدم و به سمت هتل رفتم. همین که وارد اتاقم شدم حوله رو برداشتم و وارد حموم شدم.
#پارت_نهم
هوا تازه تاریک شده بود و بی حوصله از پنجره داشتم به بیرون نگاه می کردم و حرص می خوردم.
-همه اش تقصیر اون پسره بود وگرنه من الان فورت اگوادا بودم و توی این تاریکی چراغونی روی بالا خونه رو نگاه
می کردم.
عصبی موهام رو بهم ریختم.
-اینم هند اومدن من، باید این جا بشینم به در و دیوار نگاه کنم.
با شنیدن صدای آروم گیتار از جام بلند شدم و دست هام رو روی لبه پنجره گذاشتم و به بیرون نگاه کردم.
-راهول!
romangram.com | @romangram_com