#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_35
-دوست؟
با هول دست هاش رو تکون داد.
-دوست مثل دو تا دوست که به هم کمک می کنند... خب منطورم اون دوستی نیست... یه دوستی ساده... دوستی
که...
دست هام رو به حالت ایست جلوم گرفت.
-اوکی فهمیدم چی می گی ولی... ولی من نمی خوام با شما دوست باشم.
از کنارش گذشتم و از پله ها پایین اومدم.
-خوشیم رو زهر کردی پسر.
به آرامی همون اطراف شروع کردم به قدم زدم و عکس گرفتن. منظره های زیبایی داشت و گاهی شکار لحظه های
زیبایی از مردم و اطراف داشتم.
پیرمردی روی نیمکتی نشسته بود و خیره ی دریا شده بود. دوربینم رو بالا آوردم تا ازش عکس بگیرم که راهول
جلوی دوربین ظاهر شد.
-از منم یه عکس بگیر.
romangram.com | @romangram_com