#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_31


بدون این که بزارم جوابی بده با قدم های محکم و تند از کنارش گذشتم. دوربینم رو بالا آوردم و چلیک چلیک از

همهی زیبایی اون خیابون ها عکس گرفتم، اما چه عکسی... توی تموم عکس ها کله ی راهول پیدا بود. از هر جا

عکس می گرفتم راهول اون جا می ایستاد و خودش رو توی عکس می انداخت. دیگه خونم به جوش اومده بود. بی

خیال شدم و به سمت رستورانی که همون اطراف بود، رفتم تا نهار رو اون جا بخورم و بعد به سمت فورت اگودا

حرکت کنم تا بتونم اون جا رو هم ببینم.

وارد رستوران که شدم راهول پشت یکی از میز ها نشسته بود و به من اشاره می کرد.

-وای... وای...

نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت میز دیگه ای رفتم. پشت میز چوبی و گرد نشستم. منو رو برداشتم و غذا سفارش

دادم. خواستم بلند شم برم دست هام رو بشورم که باز راهول جلوم ایستاد.

-من حواسم به میزت هست تو راحت برو دست هات رو بشور.

عصبی نگاهش کردم که خندید. چیزی نگفتم و به سمت دستشویی رفتم. دست و صورتم رو شستم و دوباره کمی

ضد افتاد به صورتم و ریمل به مژه هام زدم. نفس عمیقی کشیدم.

-وای راهول چقدر امروز از دستت حرص خوردم. آخه این پسر چرا ول کن نیست چی می خواد از جونم؟

رژ لب رو با حرص به لب هام زدم. از دستشویی بیرون اومدم و پشت میزم نشستم.

romangram.com | @romangram_com