#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_3
-ببخشید مامان ولی دوست دارم برم، توروخدا بزارید برم. دلم می خواد قبل از مردنم یه بار هند رو ببینم. من که
تنهایی سفر رفتم.
توی چشم هام نگاه کرد.
-اره رفتی ولی شمال، اصفهان. اگه می خوای باز می تونی بری شمال و اصفهان و شیراز ولی هند... اصلا.
با بغض و مظلوم نگاهش می کردم که صدای بابا باعث شد نگاهم رو ازش بگیرم و به چشم های مهربون و مشکی بابا
چشم دوختم.
-دخترم بی خیال شو خب، هند مثل توی فیلم ها نیست، رفتنت اونم تنها اصلا و ابدا درست نیست؛ پس دیگه نمی
خوام در مورد هند و رفتن به هند بشنوم. حالا هم بیا شام.
اشک واقعیم چکید.
-بابا؟
بابا بدون گفتن حرفی از اتاق بیرون رفت. مامان دستی به گونه ام کشید.
-بلند شو مامان، بلند شو از اتاق بیا بیرون.
دست های تپل و سفید مامان رو گرفتم.
romangram.com | @romangram_com