#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_2
با هول به سمت میز آرایشم رفتم و قطره ای که گرفته بودم رو برداشتم و خودم رو روی تخت پرت کردم؛ چند قطره
توی چشم هام ریختم که مثل قطره های اشک از چشم هام سرازیر شد. پتو رو تا روی سرم بالا کشیدم و بی خودی
شروع کردم به فین فین کردم و مثلا داشتم گریه می کردم. صدای پای مامان رو که شنیدم شروع کردم به هق هق
کردن.
مامان با حرص گفت: خاک تو سرت دختره ی دیونه برای رفتن به هند این جوری داری گریه می کنی آره؟ واقعاکه
پریا.
چیزی نگفتم و همین جور به فیلم بازی کردنم ادامه دادم. مامان با تندی پتو رو از روی سرم کنار زد.
-بلند شو دختره ی گنده زشته، بلند شو یه چیزی بخور.
با بغض گفتم: نمی خورم.
مامان کنارم نشست.
-مادر این جوری نکن با خودت و با ما، بیا شام بخور. این کارا چیه؟ هند چی داره که تو داری خودتو این جوری می
کشی برای رفتن.
بینیم رو بالا کشیدم.
romangram.com | @romangram_com