#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_29


به فروشنده دادم و رو به پسر ممنونی گفتم و ازش دور شدم. اما مگه اون پسر بی خیال می شد بازم کنارم شروع

کرد به راه رفتن.

-من راهولم.

چشم هام رو با حرص روی هم فشردم.

-منم پریام.

دست هاش رو توی جیب شلوار جینش گذاشت.



-اسم قشنگیه.

ممنونی گفتم و ساکت شدم؛ امیدوار بودم خودش بی خیال بشه و بره ولی خب انگار پرو تر از آن حرف ها بود.

به سمت مغازه ای رفتم تا از میون اون همه وسایل و صنایع دستی یه چیزی برای مامان و بابا بخرم. وسایل قشنگی

اون جا بود و من نمی دونستم کدوم می تونه مامان و بابا رو خوش حال کنه. مجسمه ی کوچیک و زیبایی اون جا بود

که یه مرده گیتار به دست بود، بابا به گیتار نواختن علاقه ی زیادی داشت. با لبخند اون مجسمه و یه گلدون گل گلی

قشنگ برای مامان برداشتم. با لبخند اطراف رو نگاه کردم ولی راهول رو ندیدم.

-خداروشکر.

romangram.com | @romangram_com