#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_23




مرد قد بلند و لاغری سینی غذا رو روی میز گرد کوچیک رو به روم گذاشت. لبخندی زدم و تشکر کردم؛ پول غذا رو

داخل دست های چروکش گذاشتم و به غذای خوش رنگ رو به روم خیره شدم. با ولع و گرسنگی شروع کردم به

خوردن؛ طعم خیلی خوبی داشت. گرسنه بودم و خیلی بهم مزه داد.

بعد از خوردن غذا به سمت دریای آبی و آروم راه افتادم. کمی با فاصله از دریا نشستم و سرم رو روی زانو هام

گذاشتم و به دریا خیره شدم.

-وای خدا این جا عالیه... چقدر آرام بخشه.

یهو درد بدی توی سرم پیچید؛ دستم رو به سرم گرفتم و آخم بلند شد.

-وای... چشمش زدم به خدا، چه آرامشی واقعا... وای مخم پوکید.

با اخم غلیظی به اطراف نگاه کردم، پسری قد بلند و هیکلی که فقط یه شلوارک سفید تنش بود با عجله به سمتم

اومد و کنارم زانو زد. تند تند با زبون خودشون شروع کرد به حرف زدن. منم که چیزی نمی فهمیدم با حرص پریدم

وسط حرف زدنش و به انگلیسی گفتم: هی آقا من نمی فهمم شما چی می گی... مخم پوکید چه خبرتونه!

کمی با تعجب نگاهم کرد بعد به انگلیسی گفت: ببخشید لیدی من حواسم نبود توپ رو محکم پرت کردم؛ شرمنده.

سری تکون دادم.

romangram.com | @romangram_com