#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_21
صورتی رو هم به لب هام زدم. نفس عمیقی کشیدم.
-کافیه.
گوشی و کمی از پول هایی که به روپیه تبدیل کرده بودم رو داخل کیف کمری ساده مشکیم گذاشتم. نگاهی به آینه
کردم و لبخند زدم. یهو یادم افتاد که هنذفری و یه رژ لب و آینه ی کوچیک داخل کیفم بزارم. دوربین رو هم دور
گردنم انداختم.
وسایل رو توی چمدان مرتب کردم و چمدان رو زیر تخت گذاشتم و از اتاق هتل خارج شدم. در رو قفل کردم و کلید
رو داخل کیف گذاشتم. از راهرو گذشتم و بعد از پله ها پایین رفتم.
توی لابی نشستم و با وای فای رایگان هتل از طریق واتساپ کلی با مامان و بابا حرف زدم و به دروغ گفتم که غذا
خوردم. بعد از خداحافظی با مامان دیگه دیر شده بود و ساعت چهار بود؛ تصمیم گرفتم که برم بیرون و کمی توی
ساحل پالولم قدم بزنم و همون جا کمی خوراکی بخورم تا این که برای شام بر می گردم رستوران هتل.
با اسم خدا و نفس عمیقی از هتل خارج شدم. آخرای زمستون بود و هوا آفتابی بود؛ به دلیل این که جشن هولی توی
همین ماه بود، توی این ماه به گوا و هند اومده بودم. با لبخند سوار تاکسی شدم تا به سمت ساحل پالولم برم، بعد از
چهل دقیقه رسیدم. وای که چقدر محشر بود. کلی صخره های زیبا و جزایر اون اطراف بود. بوفه هایی که با چادر
romangram.com | @romangram_com