#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_20


روی تخت نشسته بودم و با گیجی به اتاق و وسایلش نگاه می کردم.

-من کجام؟

کمی به مغزم فشار آوردم که یهو از جام بلند شدم.

-من هندم؛ آره من اومدم گوا... وای این جا هتله گواست... وای... وای...

به خودم اومدم.

-بسه چقد وای وای می کنی!

نگاهی کلی و دقیق به اتاق کردم. یه تخت یه نفره با رو تختی سفید و بالش و پتوی قرمز و سفید. رو به روی تخت یه

ال سی دی کوچیک که به دیوار وصل بود. یه مبل کنار پنجره کوچیک و یه گلدون و میز کوچیک کنار تخت. بالای

تخت یه قاب نقاشی و پنکه بالا سرم. سرویس هم گوشه ای از اتاق قرار داشت. همین؛ چیز دیگه ای داخل اتاق نبود.

کش و قوسی به بدنم دادم. چهار ساعت توی راه بودم؛ ساعت پنج توی تهران سوار هواپیما شدم و ساعت نه به گوا

رسیدم. الان هم که ساعت دو ظهر بود؛ خاک تو سرم مثل خرس خوابیدم.

از توی چمدونم حوله ی صورتی رنگ رو بیرون آوردم و به سمت سرویس رفتم.

بعد از یک ساعت از حموم بیرون اومدم. یه جین آبی تیره و شومیز سفید و ساده ام رو پوشیدم. موهام رو با سشوار

خشک و بعد یه اتوی ساده کشیدم. کمی ضد افتاد به صورتم زدم؛ ریمل رو به مژه های بلند و پرم زدم و رژ لب

romangram.com | @romangram_com