#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_18
پام بود؛ به تن داشتم.
». خوبه «
نگاهی به روسری سفیدم کردم، چینی به بینیم دادم. کلاه مدل فیدورا که به رنگ مشکی بود رو از کیفم بیرون
آوردم؛ روی سرم مرتب کردم و از جام بلند شدم و از هواپیما بیرون اومدم. چمدونم رو تحویل گرفتم و به وسط
سالن بزرگ فرودگاه دابولیم در شهر گوا ایستادم. نگاهی به سر تا سر سالن کردم و لبخند گشادی زدم. بیش تر
مردمی که اون جا بودند اروپایی و شاید ایرانی بودند ولی من همه رو هندی می دیدم و می خواستم برم همه رو بغل
کنم بگم من اومدم؛ ولی خب نمی شد.
با همون لبخند بزرگ و ذوق زیاد از فرودگاه خارج شدم و به سمت یکی از تاکسی های که اون جا بود رفتم؛ هر چند
هزینه ی کرایه تاکسی های گوا خیلی زیاد بود ولی چاره ای نبود.
سوار تاکسی شدم و با زبان انگلیسی نشونه ی هتلی که قرار بود رو بهش داده بودم. خوب بود که توی فرودگاه
مقداری از پولم رو برای کرایه ی تاکسی و خرید خوراکی و هزینه ی هتل به روپیه تبدیل کرده بودم؛ بعدا هم بقیه
اش رو توی صرافی های شهر به روپیه تبدیل می کردم.
با ذوق و خوش حالی وصف ناشدنی از شیشه های تاکسی داغون به شهر و مردم شهر نگاه می کردم. داشتم می
romangram.com | @romangram_com