#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_16

بابا نگران نگاهم کرد.

-مواظب خودت باش گل دخترم برو به سلامت.

مامان هم اشک هاش رو پاک کرد.

-زیاد آت و آشغال نخوری مریض می شی.

خندیدم و براش بوس فرستادم.

-چشم.

به چشم های زیبا و نگرانشون نگاه کردم.

-خداحافظتون.

مامان و بابا جوابم رو دادند و من پشتم رو بهشون کردم و چمدون رو دنبال خودم کشیدم. کار هام رو کردم، بلیط و

چمدون رو تحویل دادم و از پله هایی که من رو به سمت هواپیما هدایت می کردند بالا رفتم. برگشتم و برای مامان و

بابا دست تکون دادم تا وقتی که از دیدم خارج شدند.

سوار هواپیما شدم. فقط مامان و بابا برای بدرقه ام اومده بودند



هوا هنوز تاریک بود و معلوم بود همه توی خواب ناز هستند و کس دیگه ای نیومده بود، بهتر کی حوصلهی بغل و


romangram.com | @romangram_com