#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_12


پام رو محکم روی زمین کوبیدم و با حرص صندل های سفید رنگ رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم.

با خاله و مهمون های کمی که اومده بودند، احوال پرسی کردم و به همه خوش آمد گفتم. خونه مثل همیشه مرتب

شده بود و کلی غذا و دسر های خوشمزه و تزئین شده روی میز های توی هال گذاشته شده بودند. لبخندی به این

ظرافت و مهمون نوازی مادرم زدم.

». قربون مامان خوشکلم برم «

کم کم همه ی مهمون ها رسیدند و ساعت ها به وقت شادی و خنده و رقص گذشت. کلی با دختر و پسر های فامیل

خوش گذروندیم و دیونه بازی در آوردیم. داشتم می رقصیدم که دستم کشیده شد و از میون جمع دختر و پسرا

بیرون اومدم.



-چه خبر شده؟

کمی به اطراف نگاه کردم که دستم رو توی دست دانیال دیدم که من رو دنبال خودش می کشید.

-چته تو؟

تو دورترین نقطه و تاریک ترین نقطه سالن ایستاد منم بعد از این که یه دور دور خودم چرخیدم رو به روش

ایستادم.

romangram.com | @romangram_com