#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_113

حرف ها و رفتار های راهول ناراحت بودم؛ نمی دونستم می تونم امشب رو ظاهر سازی کنم و خوش حال باشم یا نه؟

با صدای در به خودم اومدم.

-بله؟

صدای مامان راهول باعث شد از جا بپرم و با عجله در رو باز کنم.

-ببخشید خاله، الان میام.

کمی نگاهم کرد.

-ماشالله چقدر تو زیبایی پریا.

لبخند خجلی زدم.

-خیلی ممنونم چشم هاتون خوشکل می بینه.

دست هام رو گرفت و گفت: زود دختر بیا بریم، راهول منتظره.

سرم رو به معنی تایید تکون دادم و کیفم که آماده کرده بودم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم. از پله های مارپیچی

پایین رفتم و نگاهم رو دور تا دور سالن چرخوندم؛ راهول کنار ستون در ایستاده بود و سرش پایین بود. همون لباس

هایی که باهم خریده بودیم رو پوشیده بود. خیلی زیبا و جذاب شده بود. پام رو از پله ی آخر که پایین گذاشتم

راهول سرش رو بلند کرد؛ نگاهش روی من خیره موند.


romangram.com | @romangram_com