#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_112
به خودش اومد و دستی به چشم هاش کشید و نگاهش رو از من گرفت و به در ورودی رستوران نگاه کرد.
-راهول؟
با تأخیر به سمتم برگشت ولی به چشم هام نگاه نکرد.
-اون حرفت توی ماشین... من مال کیم چرا خودم خبر ندارم؟
لبش کج شد ولی چیزی نگفت. حرصم گرفت؛ نگاهم رو ازش گرفتم و دیگه چیزی نگفتم و حتی نگاهش هم نکردم.
غذامون رو توی سکوت خوردیم. راهول رفت تا تسویه حساب کنه و من هم بدون گفتن چیزی سوار ماشین شدم؛
راهول هم کارش تموم شد و سوار ماشین شد. مکثی کرد و به سمت من برگشت ولی من حتی نگاهش هم نکردم؛
آهی کشید و استارت زد و تا رسیدن به خونه ی عموش هیچ کدوم حرف نزدیم.
#پارت_سی
از توی آینه نگاهی به خودم و لباس هام کردم. لبخندی روی لبم نشست. لباس به هم می اومد و توی تنم نشسته
بود؛ آرایش ملایم و لایت هم به صورت رنگ پریده ام رنگ و لعابی بخشیده بود. نفس عمیقی کشیدم و دستی به
موهام که کامل باز گذاشته بودم و دورم ریخته بودم، کشیدم. روی صندلی رو به روی آینه نشستم. هنوز به خاطر
romangram.com | @romangram_com