#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_110
-پریا؟ پریا... تو داری... تو داری گریه می کنی؟
رو به روم ایستاد و بازو هام توی دست هاش گرفت.
-من... من متأسفم... من واقعا نمی خواستم ناراحتت کنم پریا... لطفا، ازت خواهش می کنم گریه نکن.
دسمال کاغذی از جعبه ی روی داشبورد ماشین بیرون آورد و به هم داد. اشک هام رو پاک کردم ولی هنوز بغض توی
گلوم بود.
-راهول؟
نگاهم کرد.
-جانم؟
بینیم رو بالا کشیدم و گفتم: اون حرفت...
وسط حرفم پرید.
-لطفا پریا در موردش حرف نزنیم، بعدا خب... الان می ریم نهار بخوریم؛ لطفا بیا.
چیزی نگفتم و راهول دست های سردم رو توی دست های گرمش گرفت و با هم سمت رستوران راه افتادیم.
-این رستوران کریمه، رستوران پر طرفدار و محبوبیه. غذای سنتی و قدیمی و انواع غذا های خوشمزه داره.
romangram.com | @romangram_com