#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_109
-راهول؟
به سمتم برگشت و با چشم های نم دار نگاهم کرد.
-لطفا بیا بریم نهار بخوریم، دیر می شه باید به عروسیم برسیم.
در ماشین رو باز کرد و خواست پیدا بشه که بازوش رو گرفتم مثل برق گرفته ها به سمتم برگشت.
-راهول لطفا بگو چی شده؟ تو که تا دیروز خوب بودی، دیشب که مشکلی نداشتی؟
راهول آروم گفت: تا دیروز نمی دونستم مال کس دیگه ای هستی
و با عجله بازوش رو از دستم بیرون کشید و از ماشین پیاده شد. تکیه اش رو به ماشین داد و سرش رو بین دست
»؟ اون چی می گفت « . هاش گرفت. مات و مبهوت داشتم به راهول نگاه می کردم
-من مال کس دیگه ایم؟
می خواستم از ماشین پیاده بشم؛ چند بار خواستم دست گیره ی در رو بگیرم ولی اون قدر گیج بودم و جلوی چشم
هام تار بود؛ نمی تونستم دست گیره ی در رو پیدا کنم. اشکم چکید و هق هقم بلند شد.
-من مال کیم که خبر ندارم؟ من... من فقط می خواستم مال راهول باشم... اون... اون چی می گفت؟
هق هقم رو خفه کردم و از ماشین پیاده شدم؛ با بغض راهول رو صدا کردم. با عجله و تند به سمتم برگشت.
romangram.com | @romangram_com