#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_108



کمی جلوتر صدای آواز خوندن می اومد، نزدیک رفتم که با جمعی از مرد هایی که لباس سفید به تن داشتند و کلاه

به سر و گل هایی دور گردن، در حال آواز خوندن و رقصیدن بودند. تا وقتی که خوندنشون تموم شد نگاهشون

کردم و لذت بردم.

راهول کنارم ایستاد.

-بریم نهار بخوریم؟

سرم رو به معنی آره تکون دادم. دوباره سوار ماشین شدیم و راهول حرکت کرد.

#پارت_بیستونهم


جلوی رستوران بزرگ و سنتی ایستاد.

-پریا خانم...

وسط حرفش پریدم و با اخم گفتم: راهول تو چت شده؟ پریا خانم چیه؟ تا دیروز که هی پریا صدام می کردی! الان

چی شده که شما

شما می کنی هان؟

خیلی عصبی بودم واقعا راهول چه مرگش بود؟ سکوت تنها جواب من بود. با حرص صداش کردم.

romangram.com | @romangram_com