#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_104


خیلی دلگیر بودم؛ چی شده که راهول بهم می گه پریا خانم و بعد نمی خواد من چیزی از حالش بدونم؟ همون طور

که از پله ها پایین می رفتم صدای مادر راهول رو شنیدم.

-چی شده مادر؟ چرا یهو این جوری شدی؟

راهول نفس آه مانندی کشید.

-چیزی نیست یهو این جوری شدم. سرم درد می کنه امشب یه کم دیر خوابیدم برای همینه.

وارد آشپزخونه شدم و دیگه صداشون رو نشنیدم. پشت میز نشستم؛ انگار فقط من دیر بیدار شده بودم و همه

صبحونه خورده بودند. با این که خیلی ناراحت بودم از رفتار راهول و چیزی از گلوم پایین نمی رفت اما به خاطر مادر

راهول دو لقمه خوردم و از پشت میز بلند شدم تا همون طور که راهول گفت برای بیرون رفتن آماده بشم.

#پارت_بیستوهشتم


تونیک سرمه ای مدل پیراهن مردونه ام رو با شلوار جین پوشیدم. موهام رو دم اسبی بستم و آرایش ملایمی کردم.

به خاطر رفتار راهول خیلی کسل بودم و حس می کردم امروز اصلا بهم خوش نمی گذره. کیف و دوربینم رو برداشتم

و از اتاق خارج شدم. راهول کنار در اتاقش به دیوار تکیه زده بود. من رو که دید بدون گفتن چیزی از پله ها پایین




romangram.com | @romangram_com