#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_103
نمی گفت ولی جواب مادرش رو حتما می داد. مادر راهول تقه ای به در زد.
-راهول مادر خوبی؟
بعد از یک دقیقه در باز شد و قامت راهول توی چهارچوب در نمایان شد. خدای من چشم هاش... چشم هاش قرمز
شده بود. لبخند بی حالی زد.
-خوبم مامان.
چشمش که به من افتاد پلکش پرید.
-صبحونتون رو خوردید پریا خانم؟
»!؟ پریا خانم «
با گیجی سرم رو تکون دادم.
-نه... من...
راهول وسط حرفم پرید.
-لطفا برید صبحونتون رو بخورید و بعد آماده بشید توی شهر یه کم بگردیم تا بعد از ظهر که می ریم عروسی.
نگاه غمگینی به مادرش کرد. پس نمی خواست من چیزی بدونم. باشه ای گفتم و از پله ها به آرومی پایین رفتم.
romangram.com | @romangram_com