#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_102


تند تند سرس رو تکون داد.

-آره، آره. تو برو.

باشه ای گفتم و همون طور که نگاهم به راهول بود عقب عقب رفتم تا وقتی که به پله ها رسیدم؛ نگرانش بودم ولی

انگار نمی خواست چیزی بگه. نگاهم رو ازش گرفتم و از پله ها پایین رفتم.

با فکری مشغول وارد آشپزخونه شدم.

-راهول چش بود؟

با صدای مادر راهول به خودم اومدم.

-پریا مادر! چی شده؟ راهول کجاست؟ اومده بود دنبال تو.

نزدیک تر رفتم. »؟ راهول اومده بود دنبال من « . با تعجب سرم رو بلند کردم و گیج به مادر راهول نگاه کردم

-صبح بخیر خاله، ببخشید ولی انگار راهول حالش خوب نیست چون رنگش پریده بود و الان به من گفت سرش درد

می کنه و یه کم می خوابه.

مادر راهول چنگی به گونه اش زد.

-جدی؟ اون که تا الان حالش خوب بود؟

بعد بدون این که منتظر حرفی از جانب من باشه به سمت پله ها رفت؛ منم دنبالش رفتم. شاید راهول چیزی به من

romangram.com | @romangram_com