#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_84
باورم نمیشد امیر مرده بود رفیقم داداشم درسته نا رفیقی کرد ولی من هیچوقت مرگشو نخواستم هیچ وقت
همه اینا وقتی واسم سخت تر شد که فهمیدم قلبی که به مریم داده شده بود مال امیر بوده امیر اخر قلبشو داد به عشقش
از اون روزا نگم که یه پام بیمارستان و پای دیگم قبرستون بود حال مریم روز به روز داشت بهتر میشد ولی اصلا موافقت نمیکرد منو ببینه و من هر روز سَرخورده تر از قبل بر میگشتم خونه امیر رو بخشیدم چون مریممو بهم برگردوند
یه دوماه میگذره کارم شده هر شب گل و شیرینی خریدن و رفتن واسه خواستگاری ولی مریم روی خوش نشون نمیده آرشین باهام خیلی خوبه تازه بابا هم صدام میکنه ولی ارشام اصلا بهم محل نمیده و به زور جواب سلاممَو میده دیگه کلافه شدم امشب باید همه چیزو تموم کنم با این فکر ماشینو جلو خونه هما جون پارک کردم و پیاده شدم زنگ رو فشار دادم که در با تیکی باز شد خوبی ایفون تصویری همینه دیگه خودمو به در ورودی ساختمون رسوندم و بعد از سلام و احوال پرسی گل و شیرینی رو دادم دست هما جون یکم سرمو چرخوندم خبری از مریم نبودش
محمد دستشو گذاشت رو شونم بیا باید باهات حرف بزنم
وقتی با محمد از اتاق خارج شدیم تو پوست خودم نمیگنجیدم باید امشب این قضیه رو به مریم میگفتم تا مجبوری هم شده بهم محرم شه اخه وقتی بهم محرم باشه دست و بالم برای بدست اوردن دلش و ناز کشیدن باز تر بودش
چای رو خوردیم که خانم افتخار دادن و از پله ها اومدن پایین یه سلام زیر
لبی داد و جلو من نشست صدای بچه ها میومد که داشتن از پله ها میومدن پایین ارشین با دیدنم دستاشو بهم زد _ اخ جون بابا اومده بعدم سریع دوید و خودشو تو بغلم انداخت
_دختر گلم چطوره
_خوبم بابا ،بابا مگه قول ندادی با ما زندگی کنی هان پس چرا هی میری یه نیم نگاه به مریم انداختم
منم دوست دارم با هم باشیم گلم ولی مامانت نمیخواد ارشام اومد دست ارشینو گرفت و بردش طبقه بالا هما جونم گفتش
_پاشین بریم حرفاتون بزنین ان شاا... این دفعه دیگه خیره
با مریم رفتیم تو حیاط که من ترجیح میدادم برم تو اتاقش ولی چه میشه کرد
_چرا دست از سرم بر نمیداری بابا با چه زبونی بگم من تو رو دیگه نمیخوام میفهمی وقتی دید چیزی نمیگم و بهش زل زدم روشو با غیظ بر گردوند و به سمت ساختمون رفت باصدایی که بشنوه گفتم
romangram.com | @romangram_com