#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_83


مامان هما گفتش رفتی پیشش ما هم خواستیم یکم اذیتاتو تلافی کنیم ولی حواسمون به اوضاع مریم نبودش اون میگفت ازت متنفره ولی نبود

راجب ارشام هم اون خیلی باهاوشه وقتی چند ماه پیش داشتم راجب تو با مریم حرف میزدیم همه چیزو فهمید ولی ارشین خبر نداره

مریم رو بستری کردن بیمارستان دریچه قلبش روز به روز داره بسته میشه ما قبلا کیس مناسب برای پیوند رو پیدا کرده بودیم ولی مریم زیر بار نمیرفت میگفتش که نمیخوام بچه هام علاوه بر بی پدری بی مادری رو هم متحمل بشن

چیزایی رو که میشنیدم باورش برام غیر ممکن بود رو کردم به محمد _ولی چرا مریم چیزی ازت نگفت

_خوب انموقع اون فقط 0 سالش بوده و عادیه که منو یادش نباشه میخوام ببینمش کدوم بیمارستانه

_بیمارستان..... منم میخوام برم بیا با هم بریم

خودمونو رسوندیم بیمارستان مریم تو بخش مراقبت های ویژه بود و کلی سیم و لوله بهش وصل با دیدنش تو اون حال انگار یکی قلبمو تو مشت گرفت و فشرد

دو هفته هستش که هر روز میام بیمارستان ولی هنوز کیس مناسب پیوند پیدا نشده ولی هنوز امید دارم مطمءنم خدا امیدمو بی جواب نمیزاره

امروز که رفتم بیمارستان از مریم خبری نبودش یعنی چی شده نکنه اتفاقی افتاده براش رفتم سراغشو از پرستار گرفتم که

_چشمتون روشن جناب مجد واسه مریم خانم قلب پیدا شد و سریع بردنشون اتاق عمل خودمو به جلو اتاق عمل رسوندم که محمد و هما خانم هم اونجا بودن محمد با دیدنم اومد طرفم )تو این مدت خیلی بهم نزدیک شده بودیم و فهمیده بودم خیلی ادم خوبیه( کجا بودی پسر خواستم خبرت کنم که اصلا شمارتو نداشتم بیا همین الان بهم بده شاید نیاز بشه

شماره رو دادم

پشت اتاق عمل منتظر بودیم که نگاهم به یه قیافه اشنا افتاد اون اینجا چیکار میکرد بهترهبگم اونا خاله زهرا.زیبا و رامین به سمتشون رفتم خاله حال مناسبی نداشت _سلام چی شده اینجا چیکار میکنین

خاله زهرا در حالی که با دست میزد رو سینش

_دیدی مادر دیدی بی امیر شدم دیدی امیرم رفت مادر دیدی خداااااا چند روزی بود حالش خوب شده بود میگفت و میخندید منم گفتم حتما خوب شده ولی نمیدونستم میخواد خودشو بکشه

نمیدونستم مادر فقط یه کاغذ واسم گذاشته بود که نمیتونم این زندگی رو بدون مینو تحمل کنم و گفته بود ازت حلالیت بطلبیم ازمون خواسته بود اعضای بدنشو اهدا کنیم تا شاید کمی از بار گناهاش سبک تر بشه مادر

romangram.com | @romangram_com