#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_8


_ارباب امیدوارم هیچوقت پشیمون نشی یه چیزی رو بدون من هیچ وقت خیانت کار نبودم



بازم حرفای همیشه گی بهتره بگم دروغ همیشه گی منم باور کردم اره

با خانم افشار رفتیم اتاقش و برگه هارو داد تا امضا کنم نگاهی بهشون انداختم و امضا کردم و واسه همیشه خودمو از شرش راحت کردم وقتی رفتم خونه سیما منتظرم بود واسش همه چیزو تعریف کردم وقتی قضیه طلاق رو فهمید چشماش از شادی برق میزد سیما_واااایییی علیییی عاشقتم امشب باید جشن بگیریم یه جشن بزرگ

لبخند زدم امشب که نمیشه بانو ولی فردا شب حتما جشن میگیریم راستی خوشگل بابا کجاست

اومد رو پاهام نشست

_خوابه ،ببین اقایی من نمیتونم همش مواظب ساناز باشم من دوست دارم

برم بیرون برم خرید دوست دارم برم جشن دوستام اگه میشه قبول کن به خانم صالح بگم بیادش هوم

_شما جون بخواه بانو فداتم میشم پرستار که چیزی نیست )ولی ای کاش قبول نک رده بودم ای کاش هیچوقت سرمو مثل کبک همیشه زیر برف نگر میداشتم کاش (

از اون به بعد روز به روز اخلاق و همچنین رفتار و طرز لباس سیما عوض شد اصلا با کسی که من میشناختم زمین تا اسمون فاصله بود

اولش گفت وقتی میخواد سانازو بغل کنه با چادر سختشه پس چادرشو کنار گذاشت بعد چند مدت گفت مانتوهام خیلی بلنده اذیت میشم گفتم اشکال نداره یه چند مدت بعدش گفت میخوام بینیمو مدل جدید عمل کنم )اخه قبلا یه بار عمل کرده بود البته قبل عروسی ما(اون یه عمل منجر به چندین عمل دیگه شد و من بازم چیزی نگفتم لباسای گشادش تنگ و کوتاه موهای مشکیش مش و فر و در اخر نماز و روزه رو هم کنار گذاشت خیلی سعی کردم باهاش حرف بزنم توجیحش کنم ولی انگار نه انگار با چندتا عشوه و ناز و ادا خامش میشدم خام چیه خرش میشدم اره خر بودم الان ساناز 5 سالشه امیر یکسال پیش ازدواج کرد با یه دختر به اسم مینو که خیلی زیاد قیافش واسم اشنا هستش

)دوستان میدونم روالش یکم تند شده ولی به یه جای داستان که برسیم روال اروم میشه یعنی بر میگردیم به گذشته (

امشب قراره بریم یه مهمونی البته من نمیخواستم برم ولی به اصرار امیر و سیما میخوام برم سانازو سپردیم به فریبا خانم )همون خانم صالح( بچم بیشتر از اینکه باما باشه با فریبا هستش من که میرم شرکت سیما هم نگم بهتره

گاهی وقتا فکر میکنم سیما فقط بخاطر اینکه با من ازدواج کنه چادر میپوشید و نماز میخوند ولی با فکر به اینکه امیر اونو تایید کرده از این فکر بیرون میام

به سیما نگاه میکنم یه لباس قرمز اتیشی که جلوش تا یه وجب بالای زانو هستش و پشتش بلند به طوری که روی زمین کشیده میشه از ارایشش که نگم چیزی از قلم نیفتاده و موهاشو بالا سرش جمع کرده )البته لازم به ذکر هستش بگم ارایشگر اماده اش کرده از ماه که 03 روز هستش این ارایشگر 03 روز خونه ما هستش یا سیما خونه اون( به خودم تو اینه نگاه کردم با اینکه فقط 03 سالمه موهای کنار شقیقه ام سفید شده یه کت شلوار مشکی پوشیدم با بلوز سفید و به امر اکید سیما کروات قرمز نه اینکه نتونم باهاش مخالفت کنما نه حوصله اشو ندارم که دوساعت باهاش کل کل کنم موندم چرا با سیما ازدواج کردم

romangram.com | @romangram_com