#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_79




کت و شلوار سفید با پیرهن مشکی و پاپیون سفید موهامو یه مدل خوشگل

زدم و عطری که مریم دوستش داشت رو روی خودم خالی کردم ساعت رولکس سرامیکیمشکیمو دستم انداختم به دست چپم نگاه کردم حلقه ازدواجمونو که سلیقه مریم بود و بعد از اون اتفاقات افتاد گوشه گاو صندوق تو انگشتم جا خوش کرده بود رو حلقه رو بوسیدم و از خونه خارج شدم به امید اینکه با مریم برگردم

ماشینو پارک کردم و داخل شدم خیلی شلوغ بود همه داخل حیاط بودن که خیلی هم بزرگ بودش مثل باغ

یه گوشه رو صندلی نشستم تا زیاد تو دید نباشم ولی بتونم همه رو ببینم نگاهم به بچه هایی افتاد که گوشه ای داشتن بازی میکردن

یعنی دوتا از اینا بچه های منن اصلا کدوماشونن داشتم به بچه ها نگاه میکردم که یک دفعه سکوت برقرار شد نگاهمو گردوندم ببینم چی شده که نگاهم به بالای پله ثابت موند

خودش بود مریم من خیلی زیبا تر شده بود موهاش بلند شده بود ولی نه به اندازه قبل یه لباس ماکسی که یقه گردی داشت و استین سه ربع مشکی که پارچش برق میزد و زیباییشو چند برابر کرده بود

نگاهم به صورتش افتاد یه رژ لب عنابی با سایه دودی همین ولی اونقدر خوب شده بود که همه نگاهش میکردن دیگه به پایین پله ها رسیده بود خواستم برم نزدیکش که با چیزی که دیدم سر جام موندم بهتره بگم.خشک شده یه مرد قد بلند که هیکل خوبی هم داشت و موهاش قهوه ای تیره بود جلو رفت دستشو دراز مرد و مریم با لبخند دستشو گذاشت تو دستش مرد دست مریم رو به سمت لبش بود مریم هم خم شد و گونه مرد رو بوسید نمیدونم چقدر سر پا بودم و به جایی که الان دیگه خبری از مریم نبود نگاه میکردم که با صدای همت به خودم اومد

_جناب مجد شما کجا اینجا کجا از اقایی مثل شما بعیده که بدون دعوت جایی برین اهان راستی با من بیاین تا شما رو با پسرم و عروسم اشنا کنم

وقتی دید من عکس العملی نشون نمیدم رفت خودمو پرت کردم رو صندلی و سرمو بین دستام گرفتم همش صحنه ای که مریم صورت اون مرد رو بوسید یادم میومد دستمو مشت کردم یعنی اون کیه با مریم من چه نسبتی داره داشتم به اینا فکر میکردم مه دوبا ره سرو کله خانم همت پیدا شد

_جناب مجد میخواستم شما رو با پسر و عروسم اشنا کنم از جام بلند شدم و

به سمتشون برگشتم ولی با چیزی که دیدم دهنم باز موند ولی با حرفی که خانم همت زد قلبم از تپش افتاد

_اقای مجد پسرم محمد و همسرش مریم

بعد رو کرد به مریم و شخصی که الان میدونستم همون محمده ایشون هم جناب علی مجد از اشناهای دور

نتونستم چیزی بگم صدای خانم همت همش تو سرم او میشد پسرم و همسرش مریم ،مریم،مریم من حالا زن کسَ دیگه هستش با صدای دختری که مادرشو صدا میکرد به خودم اومد دختر در حالی که مادرشو صدا میزد اومد و خودشو به مریم رسوند یه دختر ناز که موهای بلند مواج داشت و صورت گرد

romangram.com | @romangram_com