#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_76
فرداش صبح زود رفتم بیمارستان و سراغ هما همت رو گرفتم که پرستارا گفتن همچین کسی رو ندارم فکر کنم دلشون بحالم سوخت چون گفتن میتونین با اقای شکوه رءیس بیمارستان صحبت کنید شاید ایشون چیزی بدونن بریم طبقه پنج
خودمو رسوندم طبقه پنج به منشی گفتم میخوام اقای شکوه رو ببینمش اونم گفت که باید کمی صبر کنم تا اجازه بگیره بعد از اجازه داخل شدم یه مرد میانسال پشت میز نشسته بود که با اومدن من از جاش بلند شد و خوش امد گفت و ازم خواست رو مبل جلو میزش بشینم
_خوب چه کاری از دستم بر میاد جناب
_راستیتش من دنبال دکتر هما همت میگردم که دکتر زنان بودم و فکر کنم 0 یا 7 سال پیش اینجا بودن
یکم ابروهاش بهم نزدیک شد )نه به نشونه اخم بلکه به نشونه تمرکز و فکر کردن( بله یادم اومد خانم همت از دکترهای خوب ما بودن ولی همون هفت سال پیش از اینجا رفتم البته با یکی از بیماراشون بچه های نازی هم داشت دوقلوهایی که کل بخش دوستشون داشتن
نگاه خیرمو که دید
اخه بچه ها خیلی زیبا بودن مادر زیبایی هم داشتن ولی از باباشون خبری نبود گویا پدره اینا رو نمیخواسته چون تا یک هفته که دختره اینجا بود و تو بیهوشی کسی سراغش نیومد
_خوب شما از دکتر همت ادرس یا شماره ای ندارین
_راستش ما نمیتونیم ادرس یا شماره کارکنان رو به کسی بدیم
_ترو خدا اقا من باید حتما ایشون رو پیدا کنم سرمو انداختم پایین
_اون زن و بچه ها که ازشون حرف میزنین همسر و بچه های من بودن که به خاطر اشتباهم از دستشون دادم به صورتش نگاه کردم
ترو خدا کمکم کنید من خیلی پشیمونم من باید پیداشون کنم
دکتر کمی متعجب نگاهم کرد ولی بعد گفتش من فقط میتونم ادرس مطبشو بدم بهتون که نمیدونم الان هم اونجا هستن یا نه
romangram.com | @romangram_com