#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_65


یکم نگاش کردم و گفتم خوب میشه بدیدش به من

گفت الان همراهم نیست فردا بیا به این ادرس بعدم یه کاغذ رو گرفت طرفم ادرس یه کافیشاپ به اسم کلبه بودش بعدم گفتش میبینمت و رفت

خواستم برم طبقه بالا که علی اومد پایین و گفت بشین نشستم گفتش که یا باید از اینجا برم یا بشم خدمتکارش

هر کاری کردم دلم راضی نشد ولش کنم و برم من دوستش داشتم و فردا برگه پاک بودنمو بهش میدادم اره پس گفتم میمونم

اونم گفتش اتاق کنار اشپزخونه مال منه و گفتش که از این به بعد باید بهش بگم چشم ارباب گفتش اگه به حرفش گوش نکنم از خونه پرتم میکنه بیرون

گفت هر روز ساعت 7 صبحانه و ساعت 3 ناهار و ساعت 1 هم باید شام رو سرو کنم بعدم رفت منم رفتم به اتاقی که داده بود بهم یه اتاق کوچیک که فقط یه قالیچه کوچیک و یه بالش و پتو داشت

صبح بیدار شدم و صبحونه رو اماده کردم علی هم خورد و رفت منم سریع اماده شدم و رفتم به ادرسی که امیر داده بود داخل شدم که امیر رو میز گوشه کافیشاپ نشسته بودرفتم سمتش سلام کردم و ازش خواستم زودتر برگه رو بهم بده ولی اون بی توجه به من سفارش قهوه و کیک داد

قهوا و کیکشو با ارامش خورد رو کرد بهم و گفتش





*ببخید دوستان جایی بودم نت نداشتم

ببین حرفم رو رک بهت میزنم من از اول میخواستمت از همون روز که تو اشپزخونه خونمون دیدمت ازت خوشم اومد خواستم ازت خواستگاری کنم ولی انگار دیر رسیدم چون علی ازت خواستگاری کرد و من وقتی فهمیدم که کار از کار گذشته بود ولی واسم مهم نیست ازش طلاق بگیر رو با من ازدواج کن وگر نه کاری میکنم علی با تیپا از خونش بیرونت کنه دستمو بلند کردم که بزنم تو صورتش که دستمو گرفت و به سمت لباش برد هر کاری کردم نتونستم دستمو از دستش در بیارم اخر با اون یکی دستم کیفمو زدم تو سرش اومد فرار کنم که دستمو کشید و پرت شدم تو بغلش خودمو رسوندم خونه

ناهار رو درست کردم که صدای بسته شدن محکم در اومد سریع خودمو به حال رسوندم علی شده بود مثل اژدها چشماش قرم ز قرمز بودش یه پاکت تو دستش بود یه سری عمس از داخل در اورد و پرت کرد سمتم صورتم سوخت خم شدم و عکس ها رو برداشتم عکسها از امروز صبح بود ولی صورت امیر معلوم نبود و فقط من بودم من که تو بغل کسی بودم گفتم علی بخدا من من کاری نکردم بخدا داری اشتباه میکنی

گفتش اره اشتباه میکنم اشتباه میکنم که نمیزنم سیاه و کبودت کنم کمر بندشو در اورد و یه کمشو پیچید دور دستش و بعد فقط صدای زجه و التماس من بود و نعره های بلند علی وقتی کامل خودشو تخلیه کرد ولم کرد و رفت تو اشپزخونه غذا رو خورد و بیتوجه به حال خرابم زد بیرون



romangram.com | @romangram_com