#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_60




صبح بیدار شدم باید میرفتم شرکت باید تنها گره ای که منو سیما رو به هم وصل میکرد رو نابود میکردم یه کت و شلوار زغالی با پیرهن سفید و کروات مشکی براق پوشیدم البته قبلش اصلاح کردم صبحونه خوردم و راهی شرکت شدم بعد از سلام علیک با خانم حسن پور ازش خواستم وقتی سام اومدش سریع بفرستتش اتاق من تا ساعتای 33 مشغول کارای شرکت بودم و هنوز خبری از سام نبود در یک دفعه باز شد سرمو از نقشه بلند کردم سیما بود بدون سلام علیک گفتش

_زود برگه رو بیار امضاء کنم کار دارم

به پشتی تکیه دادم و دستامو روی قفسه سینم قفل کردم و بیخیال نگاش کردم نه اون چیری گفت نه من یه ربع گذشت که سام با چند تقه داخل شد

وبا یه ببخشید گفتش که کمی کارای حقوقیش طول کشیده برگه رو اورد و جلو من گذاشت امضاء کردم و سام برگه رو جلو سیما گذاشت اونم بی حرف امضاء کرد و از جاش بلند شد ولی قبل از خروجش برگشت سمتمو گفت

_میدونی لیاقت ادمایی مثل تو یکی مثل همون زنیکه امُله که دم به دم دستش به نماز و دعا باشه

نفس عمیقی کشیدم بالاخره تموم شد

ساعت 1 برگشتم خونه یه دوش گرفتم یه شلوارک که حالت شلوار شش جیب بودش پوشیدم قبل از اومدن به بالا به منیژه خانم گفتم که شام میل ندارم باید بقیه دفتر رو میخوندم باید میفهمیدم مریم با کی بوده قبل من





یک هفته از اعترافمون گذشته تو این مدت همش در حال تدارکات عروسی

خرید کیک ،اجاره باغ ،ارایشگر وووووو دیروز رفتیم لباس بخریم منم گفتم به علی که منلباسای اونو انتخاب کنم اونم لباسای منو اونم قبول کرد همه چیز خوب بود ولی من فکر لباس زیر و خواب رو نکرده بودم وقتی علی به مغازه ای که اینجور چیزا رو میفروشه اشاره کرد تازه فهمیدم چه کار کردم هر کاری هم کردم راضی نشد که این یه قلمو خودم بخرم اگه بدونین چه چیزایی انتخاب میکرد وایییی من که مردم از خجالت علی گفتش لباس عروسمو اینترنتی سفارش بدیم بهتر از اینه بریم کل پاساژا رو زیرو رو کنیم منم قبول کردم و با هم یه لباس پرنسسی ناز که دکته است و پایینش پف داره تازه بالا تنش کامل سنگ دوزی شده خلاصه خیلی نانازه

امروز روزیه که قراره عروس بشم خیلی ذوق دارم ولی یه کم هم استرس دارم اخه مدت نامزدی ما خیلی کم بوده و زیاد باهاش راحت نیستم یعنی وقتی دستمو میگیره هم خجالت میکشم اونوقت امشب....



علی_ یاد انروز افتادم ساعت هفت رفتم دنبالش همش داشت پوست لبشو میجوید یا هم با ناخوناش بازی میکرد بهش حق میدادم استرس داشته باشه اخه تو این مدت حتی یه دفعه بغلشم نکردم گ فقط تونستم دستشو تو دستم بگیرم متوجه شده بودم که وقتی هم دستشو میگیرم یه جورایی معذب میشه رسوندمش جلو ارایشگاه و ازش خواستم کارش تموم شد باهام تماس بگیره

romangram.com | @romangram_com