#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_59


که به مریم دادم عمل نکردم قول دادم هیچوقت نزنمش ولی تو یکسال و نیمی که تو خونمبود به جای عشقم کیسه بکُسم بود

بهش قول دادم اعتمادکنم بهش ولی اونم عمل نکردم

و سومین قولم گفتمش که هر چی بشه کنارش میمونم و هیچ وق ت هیچ وقت ولش نمیکنم به خودم پوزخند زدم افرین مرد چقدر هم میشه رو قولات حساب کرد اخه مریم به چی تو دل خوش کرده بود هان

دیگه نمیتونستم ادامه خاطراتو بخونم واسه امروز کافی بود بس بود فهمیدن بد قولیام دفتر رو گذاشتم رو پاتختی و از جام بلند شدم از تو خونه موند خسته شده بودم

از اتاق اومدم بیرون که یادم اومد به منیژه خانم گفته بودم اتاق سابق منو سیما رو تا همین امشب بدون هیچ چیزی تحویلم بده در اتاق رو باز کردم و داخل شدم هیچ چیز نبود فقط یه پلاستیک زباله گوشه اتاق بود باید از منیژه خانم تشکر میکردم واقعا که تو کاراش درجه یک بود

به منیژه گفتم شامو بیرون میخورم سوییچ ماشین رو برداشتم و زدم بیرون یکم تو کوچه ها گشتم تنهایی خوش نمیگذشت امروز هم جمعه بود و همه با خانواده با سام تماس گرفتم و ازش خواستم بیاد با هم بریم گرد اونم گفتش نیم ساعت دیگه برم جلو خونش سام پسر خیلی خوبی بود و با اینکه فقط چهار سال بود اومده بود به شرکت یعنی درست بعد از اینکه امیر گفت میخواد شرکت جدا بزنه و سهامشو از شرکت خواست

یه پسر با قد بلند پوست روشن موهای قهوای و چمهای عسلی قهوای که عینکی مربع با فرم مشکی قابشون گرفته بود همه اینا باهم ادمی جذاب و همچنین محجوبی ازش ساخته بود

رفتم دنبالش خانواده اش متشکل شده بود از مادری پیر و پدری که شهید شده بود نیم ساعت گذشت که جلوی خونشون پارک کردم و یه تک زدم خونشون طبقه چهار یه ساختمون شش طبقه بودش

سام اومد پایین و بعد از سلام علیک راه افتادیم

و من تونستم یکم از فکر همه گذشته جدا شم و تو زمان حال زندگی کنم

شاممونو که خوردیم سام گفت باید بره خونه چون مامانش تنهاست اونو رسوندم و رفتم خونه

ساعت 33 بودش و من اصلا خوابم نمیبرد رفتم بالا لباسمو عوض کردم دلم یکم سیگار میخواست که کمی ارومم کنه سیگار رو اتیش زدم و رفتم تو گذشته راستش از خوندن ادامه خاطرات میترسیدم چون فقط دوهفته مونده به عروسیمون به شبی که من متوجه شدم مریم دختر نیستش خودتون قضاوت کنید که چقدر برام د رد داشت

تا الان نفهمیدم اولین هاش با کی بوده میترسم اسم اون شخص و پیدا کنم خیلی میترسم



خودمو رو کاناپه کنار بالکن رها کردم پرده ها رو کنار زدم نمیدونم چقدر سیگار کشیدم و سیاهی شب زل زدم که خواب به چشمام اومد

romangram.com | @romangram_com