#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_6


_سلام اقا از بیمارستان مزاحمتون میشم راجب خانمتون پریدم وسط حرفش

_خانم من الان کنارم هستن یکم مکس

_منظورم خانم مریم ذاهد هستش اقا

_کارای ایشون بمن هیچ ربطی نداره بعدم گوشی رو قطع کردم

دیگه اشتها نداشتم سیما هم غذاش تموم شده بود رفتیم خونه

یک هفته از ماجرا میگذره و دیگه از مریم خبری نیست دلم به این خوش بود که شرش از سرم باز شده که با تلفنی که بهم شد نا امید شدم

اقایی تماس گرفت و ازم خواست برم بیمارستان بعدم گوشی رو قطع کرد

اولش خواستم نرم ولی بعدش کنجکاو شدم که چه اتفاقی افتاده سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان به پذیرش رفتم و گفتم که از من خواسته شده بیام اینجا اسممو گفتم که اونم ازم خواست منتظر باشم بعدم

نشسته بودم که خانمی اومد سمتم لباس سفید پوشیده بود پس یا دکتر بود یا پرستار خانمه_اقای مجد _بله خودم هستم

_لطفا با من تشریف بیارین

پشتش راه افتادم رفت داخل یه اتاق پشتش رفتم مریم رو تخت بود و یه سری چیز میز بهش وصل بود

دکتر بهش نزدیک شد و یه چیزی گفت که چشماش نیمه باز شد دکتر کمکش کرد بشینه تختشو بالا اورد و تکیشو داد به بالشت بعدم رو کرد به من _مریم جان من بیرون منتظرم حرفاتون که تموم شد خبرم کن بعدم رفت بیرون

به مریم نگاه کردم خیلی ترحم بر انگیز شده بود زیر چشماش گود و سیاه از اون گونه های برجسته و لب های صورتی خبری نبود پوستش مثل گچ دیوار شده بود پوزخندی زدم و به تختش نزدیک شدم .

_فکر میکردم تا الان مرده باشی ولی خیلی جون سختی میدونستی چشماشو بست و دستاشو مشت کرد

_راستی توله ات کجاست نمیبینمش راستی بابای بی شرفش نیومد باشنیدن این حرفم اشکاش سرازیر شد دستشو اروم اورد بالا و ماسک اکسیژن رو از روی صورتش برداشت با صدای ارومی شروع کرد به حرف زدن

romangram.com | @romangram_com