#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_56


گوشی رو برداشتم و دکمه ای که واسه منشی بود رو فشار دادم _بله قربان

_خبری از خانم ذاهد نیست نمیدونین کجا موندن

_اوه قربان یادم رفت بگم مریم جون تماس گرفت و مرخصی خواست صداشم بد گرفته بود فکر کنم سرما خورده بود

گوشی رو گذاشتم تا عصر خودمو سرگرم کار کردم ولی اصلا درست حسابی حواسم نبود دیگه ساعت 5 نتونستم دوم بیارم از شرکت خارج شدم باید میدیدمش و میفهمیدم خوبه تا دلم اروم بگیره یه سری چیز میز خریدم و رفتم دم خونش زنگ ایفون رو فشار دادم که دختری جواب داد

بهش گفتم با خانم ذاهد کار دارم که گفتش منتظر بمونم فکرامو کنار زدم و نگاهمو به دفتر دوختم



یه پالتو سفید مال زینب دم دست بود پوشیدم یه شالم انداختم رو سرم و رفتم دم در با دیدن علی دوس داشتم بپرم بغلش و بوسش کنم ولی جلو خودمو گرفتم

علی یه پلاستیک پر از کمپوت و ابمیوه که دستش بود رو به طرفم گرفت _بیا اینا رو برات خریدم تا تقویت شی نبینم دیگه نیای شرکتا بعدم گفتش فردا منتظرتم و رفت

با رفتنش بغضم گرفت کیسه رو برداشتم و رفتم تو خونه و به صدای شهین و زینب که میگفتن کی بود ؟چی میگفت توجه نکردم





یک ماهی هست که از مریضیم میگذره تو این مدت اتفاق خاصی نیفتاده و همه جا امن و امان هستش منم روز به روز بیشتر دارم عاشق و شیدای علی میشم ولی اون فکر نکنم اخه دیروز یه دختره اومد دیدنش انقده ناز بود موهای طلای چشمای خاکستری و لبای قلوه ای اونو که دیدم کلا از اینکه منو دوس بداره نا امید شدم





وایییییییی خیلی خوشحالم امروز عکی گفتش تو مال منییی مال من وایییی میدونی چی شد یکی از مهندسین شرکت به اسم مهدی امینی اومده بود اتاق علی خوب منم که کل حواسم پیشش بود

romangram.com | @romangram_com