#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_41






یک سال و نیم از وقتی که اومدم دانشگاه میگذره کتایون جون سه ماه پیش به رحمت خدا رفت تو خواب سکته کرد و مرد خیلی روزای بدی بود ولی گذشت بعد از اون فرهاد گفت نمیتونه ایران رو بدون مادرش تحمل کنه و بعد از فروش املاک و تبدیلشون به دلار و کارهای ویزا امروز خواهرم ایران رو به قصد ونیز ترک کرد با اینکه قرار شد بهم سر بزنن ولی بازم احساس تنهایی مثل چی گلومو گرفته و فشار میده حس میکنم بی کسم از درسم فقط یه سال مونده تازه کلاس های رقص هنوز ادامه داره وخرج زندگی و دانشگاهمو در

میارم یه مقدار از پولام رو هم واسه سپرده طولانی مدت از اینا هست کهمیشه پول روش گذاشت ولی نمیشه برداشت و سود خوبی هم میره روشا از اونا





سه ماه از روزی که شیرین و فرهاد رفتن میگذره تلفنی با هم در ارتباطیم ولی بازم دلم واسش تنگه دیگه میخوام اموزش رقص رو کنار بزارم مخصوصا با پیشنهاد استادم که ازم خواست داخل شرکت تبلیغاتیش به عنوان گرافیست کار کنم و ماهانه 235 میلیون در امد هم دارم بنظرم خیلی بهتر از اموزش رقصه دیگه حالم از هر چی رقصه بهم میخوره پس به همه اعلام شد دیگه کسی اسم نویسی انجام نده چون فقط دو نفر مونده بودن تا جلسه اخر برم واسه تمرین خونشون

یه دو ماهی هست دیگه کلاس رقص برگذار نمیکنم و به جاش وقتهایی که کلاس ندارم میرم شرکت پیش استاد واسه کار دیروز رءیس دانشگاه ازم خواست برم اتاقش منم با کلی سلام و صلوات رفتم اخه خودت بگو شما بودی یه دفعه رءیس میگفتت بیایی چه حسی داشته دو تقه زدم به در و داخل شدم بعد از سلام و اینا ازم خواست بشینم منم مثل خانم های با کلاس خرامان رفتم و نشستم جونم بگه واست با حرفی که زد میخواستم بال در بیارم گفتش چون تو این دو سال و نیم رتبه درسیم بالای 37 بوده و همچنین ترم تابستون هم رفته ام میتونم ترم بعد که از همین یه ماه دیگه هستش تمام واحد های موندم رو با هم بر دارم واااییییییی انقده ذوق و شوق دارم یعنی من از بهمن یعنی اخراش تا تابستون دیگه درسم میتمومه دمش گرم کلی تشکر به عمل اوردم و اینا و فشنگی خودمو رسوندم خابگاه و خبر رو دادم به بچه اونا هم اولش کلی ذوق کردن ولی بعدش زینب زد زیر گریه همش هم میگفت نامرررد یعنی چی وقتی ما از خونه برگشتیم تو نیستی هان این عادلانه نیست اخه شهین و زینب مال استان فارس بودن نه شیرازا اطرافش اسمش یادم نیست ولی سمیه اصفهانی بودش

اونا ترم تابستونه نمیموندن و میرفتم شهراشون کلی دلداری دادمشون و قول دادم حتما حتما بیام دیدنشون

راستی دیروز یکی از بچه ها به اسم زیبا خیلی اصرار کرد ازم بهش رقص یاد بدم منم چون چندتا پروژه با هم تحویل داده بودیم و میدونستم هم دختر خوبیه قبول کردم برم چند جلسه یادش بدم البته شرایط رو هم واسش گفتم





دو جلسه هستش که میرم خونه زیبا اینا با مامیش هم اشنا شدم انقده ماهه که نگو زیبا خیلی استعداد نشون میده و به احتمال زیاد فقط دو سه جلسه دیگه کار داره





romangram.com | @romangram_com