#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_4
رو کردم به دختره که ایستاده بود جلو در _ببخشید خانم
_صالح هستم
_بله خانم صالح همسرم نیستن تا بهتون بگن کجا بمونین اگه بتونین فردا تشریف بیارین ممنونتون میشم
_بله مشکلی نیست ولی اگه بشه بهم اطلاع بدین تمام وقت باید بیام یا نه تا من بتونم وسایلمو بیارم
بعدم تکه کاغذی از کیفش در اورد _این شماره منه خدانگهدارتون بعدم رفت
رفتم داخل اتاق کارم در اتاقو باز گذاشتم که اگه ساناز گریه کرد متوجه بشم
عینکمو زدم به چشمام و شروع کردم نقشه کشیدن همیشه وقتی نقشه میکشم از زمین و زمان دور میشم کلا ذهنم بغیر از طرح به چیز دیگه نمیره
نمیدونم چقدر مشغول بودم ولی هوا تاریک شده بود که سرمو از نقشه که بیشترشو کشیده بودم بلند کردم
رفتم داخل اتاق ساناز بیدار شده بود و داشت بازی میکرد
بغلش کردم که بوی بدی بلند شد بله خراب کاری کرده بود منم تا حالا از اینکارا منظورم عوض کردنشه نکرده بودم
با سیما تماس گرفتم که گفت تا نیم ساعت دیگه میرسه به سیما اعتماد داشتم اخه چادر میپوشید و همیشه محجبه بود
ساناز بی تابی میکرد نمیتونستم تا نیم ساعت دیگه منتظر باشم بردمش داخل حموم و به هزار بدبختی و دردسر شستمش و حوله رو گرفتم دورش گذاشتمش رو تخت و رفتم واسش پوشک بیارم
وقتی اومدم دیدم خانم خیلی شاد داره واسه خودش بازی میکنه نزدیکش شدم با دیدنم دستاشو تکون داد بغلش کردم و یکم تکونش دادم احساس کردم داغ شدم از خودم جداش کردم
چشمامو محکم بهم فشار دادم
وااااییی خدا رو من شاش...ده بود بهش نگاه کردم یه جوری نگام میکرد
romangram.com | @romangram_com