#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_3
تا حالا چند بار خواستم طلاقش بدم ولی خودش قبول نمیکرد الان هم معلوم نیست رفته از کی حامله شده
غذامو خوردم و رفتم داخل حال جلو تلویزیون نشستم نگاهم به دختر رو میز افتاد یه دفتر صورتی چرک که یه بند پهن صورتی که از جنس خود دفتر بود دورش پیچیده شده بود و یه قفل کوچیک بهش زده بودن خم شدم و دفتر رو برداشتم باید بازش میکردم یکم سعی کردم با دستام بندشو پاره کنم ولی نشد بلند شدم و رفتم داخل اشپزخونه یه چاقو برداشتم اومدم برم سمت دفتر که زنگ در رو زدن یه خانمی بود گوشی ایفونو برداشتم
_بله بفرمایید
_سلام منزل اقای علی مجد
_بله بفرمایید
_ببخشید جناب میشه تشریف بیارین دم در
_بله بله البته الان میام
یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار ورزشی با تیشرت نیم استین خوب بودم از باغ گذشتم و به در رسیدم در رو باز کردم
دختره پشتش به من بود با صدای در برگشت
_ببخشید جناب مجد من فریبا صالح هستم همسرتون از من خواستن برای پرستاری از بچه تون بیام میخواستم بدونم من باید تمام وقت در خدمتتون باشم یا ....
پریدم وسط حرفش ولی ما پرستار نمیخواستیم خانم حتما اشتباهی شده
_مگه اینجا خونه اقای علی مجد نیست همسرتون سیما خانم خودشون خواستن من بیام
_من اطلاعی ندارم بفرمایید داخل تا با همسرم تماس بگیرم
به سمت خونه رفتم بارها به سیما گفته بودم دوست ندارم واسه ساناز پرستار بگیره و بهتره خودش دست از خوشگذرونی برداره و یکم به بچش برسه ولی انگار حرفمو به چیزی نگرفته بود
شمارشو گرفتم بعد از کلی بوق خوردن ریجکت کرد دوباره گرفتم بازم ریجکت کرد بهش پیام دادمه پرستار بکه اومده باید باهاش حرف بزنم خواستم تماس بگیرم که اس داد _علی جان خانم صالح خیلی پرستار خوبی هستن الان نمیتونم جواب بدم کار دارم لطفا اتاقشو نشون بده بهش یه نفس عمیق کشیدم
romangram.com | @romangram_com