#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_38
41
سوار ماشین شدم و خودمو رسوندم خونه با دیدن اوضاع بهم ریخته چشمامو
بستم و یه نفس عمیق کشیدم باید حتما فردا زنگ بزنم کسی رو بفرستن نگاهم به دفتر رو میز افتاد دفتر خاطرات مریم کنجکاو شدم دفتر رو برداشتم و صفحه اول رو باز کردم
بنام افریننده جهان هستی
خدای مهربون ممنون که با من هستی
سلام
نمیدونم چی بنویسم
بهتره اول از خودم بگم اینجانب مریم ذاهد هستم و 37 سالمه امسال میخوام برم دانشگاه اخه رشته ام فنی هستش تو رشته ای که عاشقش بودم دانشگاه تهران قبول شدم رشته گرافیکککککک عالی نیست
من پدر و مادری ندارم یعنی خوب تا جایی که یادمه تو بهزیستی بودم ولی تا دلتون بخواد خواهر برادر دارم و از همه مهمتر شیرین رو دارم اون دو سال ازم بزرگتره و من عاشقشم شیرین دوسالی هست دانشگاه میره و الان هم یک ساله با فرهاد که استادشون میشده نامزد کرده منم فرهاد رو مثل داداشم دوست دارم یه مرد بلند قد عینکی که هیکل متوسط و پوست گندمی داره با چشمای مشکی مشکی دقیقا بر عکس شیرین جونم عرضم به حظور گرامتون که خداهر عزیز بنده پوستی مثل برف داره با چشمای خاکستری و موهای طلای لخَت که تا گودی کمرشه به اضافه یه لب کوچولو ولی برچسته صورتی من که عاشقشم
همیشه میگم شیرین اگه پسر بودم خودم میگرفتمت خخخهه
شیرین میگه بعد از ازدواجشون من باید برم باهاشون زندگی کنم ولی من نمیخوام مثل.چی وسط زندگیشون باشم پس درس و مشق رو بهونه کردم و با هزار زحمت راضیش کردم بیام خابگاه
الان دو ماهی هستش که اومدم خابگاه هم اتاقیام دخترای خوبی هستن شهین و زینب و سمیه
romangram.com | @romangram_com