#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_35
نمیدونم چطور خودمو به خونه رسوندم درست مثل ادمایی بودم که مستن و هیچی از اطرافشون نمیفهمن وارد اتاقی شدم که مریم سه سال اونجا بود اتاقی که بعد از رفتنش شد مال فریبا
وقتی مریمم اینجا بود یادم اومد یه اتاق بدون کمد با یه قالی کهنه و یه پتو و بالشت فقط همین مریمم گل نازم من باهات چیکار کردم خانمم کجایی فدات شم کجایی گل مظلومم کجایی
جلو در اتاق زانو زدم چشمامو محکم رو هم فشار دادم تا یادم نیاد تا شاید تموم بشه این کابوس
اشکام شروع به چکیدن کردن یادمه اخرین باری که گریه کردم زمانی بود که
بابا و مامانم از هم طلاق گرفتن و منو سپردن به اقاجون )پدر بزرگ پدری( اقا جون مرد مستبدی بود نه اینکه اهل کتک باشه ها نه ولی اونقدر جذبه داشت که وقتی بهم گفت بسه علی واسه چی گریه میکنی هان خودتو جمع کن پسر مرد باش مرد که گریه نمیکنه اون موقع ده سالم از اون به بعد شدم یه ادمی مثل اقا جون محکم ولی مستبد نشدم نتونسنم بشم اما حالا که فکر میکنم من از اقا جون بدتر شدم اقا جون هر چی بود هر کاری میکرد دستش رو زن جماعت بلند نمیشد تکیمو دادم به دیوار خدا خوب تقاص وظلومیت مریمو ازم گرفت حالا من هیچ کس رو ندارم تنهای تنهام
از جام بلند شدم سرم داشت منفجر میشد از فکر و خیال و درد دوتا ژلوفن خوردم و خودمو رو مبل داخل حال انداختم نگاهم به پاکت رو میز افتاد دست کردم و برداشتمش و رو قفسه سینم خالیش کردم چندتا عکس افتاد پایین ولی واسم مهم نبود یکی یکی عکسارو نگاه میکردم رسیدم به عکسی از مریم داخل لباس عروس این عکسو خوب یادمه عکاس بیچاره خودشو کشت تا مریم اخر کاری که گفت رو انجام داد دامن لباس رو کمی بالا گرفته بود که پاهاش تا تقریبا یه بند پایین زانو معلوم بود و داشت از پله با حالت دو میومد پایین یادمه کفشش از پاش در اومد و جا موند چقدر خندیدیم بعد از عکس دستمو دور کمرش انداختم و به خودم چسبوندمش مریم خندید و گفت حال کردی مثل سیندرلا بودما گونشو بوسیدم و تو گوشش گفتم تو واسه من خود سیندرلایی عزیزم دستای ظریفشو کشید رو گونه ام
_تو هم پرنس سوار بر اسب منی مگه نه دستشو گرفتم و نوک انگشتاشو بوسه زدم
اره منم پرنس شما میشم پرنسس زیبا و کمی خودمی واسش خم کردم تو خاطرات غرق بودم که چشمام گرم شد و خوابم برد
با صدای گوشیم چشم باز کردم نیم خیز شدم و گوشی رو از داخل جیب شلوارم در اوردم بدون توجه به شماره دکمه اتصال رو زدم و گوشی رو دم گوشم گذاشتم _بله
_سلا اقا علی ایرج هستم پدر ساناز
_بله بلخ خوبید ساناز خوبه عمل چطور بود
_شکر خوبه عمل موفقیت امیز بوده فقط باید تا یک ماه داخل قرنطینه
قرارش بدن )اتاقی که شخص تنها داخلش بستری هستش و اجازه ملاقات با کسی رو نداره یعنی ممنوع الملاقات هستش (
_خوب خدا رو شکر چه کاری از دست من بر میاد
_خواستم اگه بشه یه قرار بزاریم و همدیگه رو ببینیم و در مورد مساءلی صحبت کنیم
romangram.com | @romangram_com