#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_20
_تا نیم ساعت دیگه خودمو میرسونم
سریع لباس پوشیدم و خودمو به بیمارستان رسوندم با شماره فریبا تماس گرفتم که گفتش طبقه دوم هستن
رفتم طبقه دوم فریبا داخل راهرو بود سراغ ساناز رو گرفتم که گفت هنوز ازمایشاتش تموم نشده
از پرستار بخش سراغ گرفتم که گفت تا 5 دقیقه دیگه ازمایشات تموم میشن رو صندلی نشستیم یه ده دقیقه گذشت که دکتر بهمراه تختی که ساناز روش بود اومد بیرون خودمو سریع به دکتر رسوندم چی شد جناب دخترم چش شده
_هنوز چیزی معلوم نیست پسر جان ازمایشات رو هم فقط واسه احتیاط انجام دادیم با شنیدن این حرف نفسمو دادم بیرون
دکتر _با من بیاین اتاقم باید چندتا سوال ازتون بپرسم
پشت دکتر راه افتادیم وارد اتاقی شدیم دکتر پشت میزی که داخل اتاق بود نشست و از من و فریبا هم خواست جلدش بشینیم
_ببنید خانم و اقای مجد
_ایشون خانمم نیستن پرستار دخترم هستن با گفتن این حرف دکتر کمی نگام کرد و بعد حرفشو هز سر گرفت
میخوام بدونم تو این چند ماه اخیر ساناز علایمی مثل کمبود نفس ،اسهال،و جوش یا خال روی بدنش یا حتی بی حالی و بی اشتهایی داشته یا نه
به فریبا نگاه کردم با دیدن نگاهم سرشو انداخت پایین و شروع به بازی با گوشه شالش کرد
_راستش ساناز دختر ساکت و ارومیه و همیشه یعنی از همون بچه گی غذای زیادی نمیخورد ولی تو چند ماه اخیر اصلا اشتها نداشت و خیلی میخوابید گاهی وقتا استفراغ هم میکرد
یه نگاه زیر چشمی به من انداخت
_من موضوع رو با سیما خانم در میون گذاشتم ولی ایشون گفتن که با یکم
جوشونده و قرص و دوا درستش کنم خوب منم از ایشون دستور میگیرم همون کاری که گفتن رو انجام دادم
romangram.com | @romangram_com