#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_14
اینا رو میگفت و بازوهامو تکون میداد
دستمو گذاشتم رو شونه هاش و گرفتمش تو بغلم )خاله زهرا مثل مادرم بود مادری که هیچوقت نداشتم همیشه میگفت من دوتا پسر دارم یکی علی یکی امیر(
_چیزی نیست خاله جان چیزی نیست چرا داری با خودت اینطوری میکنی اروم باش بیا بیا اینجا بشین
به سمت صندلی کشوندمش نشوندمش و خودمم جلو پاش نشستم و دستاشو تو دستام گرفتم
_اخه قوربونت برم چرا اینطوری میکنی اروم باش خاله جونم امیر تصادف کرده و یکم شکسته گی داره همینطور که گریه میکرد
_دروغ نگو مادر اگه یکم شکستگی داره چرا بردنش اتاق عمل هان چرا
چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین به زیبا اشاره کردم که بیاد پیش خاله خودمم رفتم کنار رامین )شوهر زیبا( باهاش دست دادم و همه چیزو واسش گفتم رامین پسر فهمیده و اقایی بود استاد دانشگاه بود یه پسر قد بلند که نه لاغر بود نه هیکل ورزشی داشت صو رتی مربع که یه عینک با قاب مشکی داشت و موهای پر پشت قهوه ای پوست روشن کلا میشه گفت پسر جذابی بود
گوشیم زنگ خورد از شرکت بود _بله
_سلام جناب مجد خواستم یاداوری کنم که نیم ساعت دیگه جلسه دارین با روءسای شرکت
...
وایییی کلا یادم رفته بود
_خانم حسن پور اگه میشه باهاشون تماس بگیرین و جلسه رو به یک یا دوهفته بعد موکول کنید مشکلی برام پیش اومده و نمیتونم بیام
_چشم جناب مجد اممممم میگم تمام جلسات این هفته رو موکول کنم به هفته بعد
_بله همینکار رو انجام بدین به اقای حسینی)جناب سام حسینی هم وکیل وهم یه جو رایی معاون من تو شرکت( هم بگین حواسشون به شرکت باشه _چشم قربان گوشی رو قطع کردم
که دکتر از اتاق عنل خارج شد خودمو بهش رسوندم _چی شد
romangram.com | @romangram_com