#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_13
رفتم کنار ساناز و از پرستار بخاطر اینکه پیشش مونده بود تشکر کردم دخترکم رو بغل گرفتم وزن خیلی کمی داشت اونقدر لاغر بود که ....
گذاشتمش صندلی عقب خودمم سوار شدم و ماشینو روشن کردم دیگه کم کم هوا داشت روشن میشد
ماشینو گذاشتم جلو در با رموت در پارکینگ رو باز کردم اولش خواستم ساناز رو بغل کنم ببرم داخل ولی گفتم چه کاریه ماشینو میبرم داخل دوباره میارمش بیرون دوباره ماشینو روشن کردم و گذاشتم داخل پارکینگ ساناز رو بردم اتاقش و خوابوندمش پیشونیشو بوسیدم
و اومدم بیرون رفتم داخل اتاق خودمون )اتاق مشترک من و سیما( یه نگاه به تخت انداختم داشت خواب هفت پادشاه رو میدید انگار نه انگار ساناز دخترش مریض بوده دوباره یاد دیشب افتادم باید امروز تکلیفشو روشن کنم البته بعد از برگشتم از بیمارستان رمز گاو صندوق رو زدم و یه بسته تراول 53 یی برداشتم خواستم از اتاق خارج شم که چشمم داخل اینه به خودم افتاد هنوز با لباس دیشب بود بهتر بود لباسمو عوض میکردم سریع یه شلوار جین و یه پیرهن از اینا که آستین بلندش با یه دکمه رو بازو کوتاه میشه به رنگ مشکی پوشیدم جینم هم تیره بود سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان رفتم بخش
حسابداری و هزینه عمل رو پرداخت کردم بهتر بود به خانواده امیر خبر بدم )امیر یه مامان و خواهر داشت باباش دوسال پیش فوت کرد ابجیشم ازدواج کرده( شماره خونه خاله زهرا )مامان امیر( رو گرفتم هر چی زنگ خورد جواب ندادن دوباره زنگ زدم که صدای نفس نفس زدن زیبا )خواهر امیر( پیچید داخل تلفن
_بله ه ه ه
_سلام زیبا خانم علی هستم چیزی نگفت که ادامه دادم _علی مجد دوست امیر هستم
_اهااا بله بله جناب مجد خوب هستین خانمتون خوبه ساناز جان چطوره
_همه خوبن سلام دارن خدمتتون غرض )قرض( از مزاحمت امیر یکم نا خوش بود اوردیمش بیمارستان خواستم بهتون خبر بدم
_چش شده خوبه کدوم بیمارستان
اینا رو با لحنی که نگرانی ازش میبارید میگفت _خوبه زیبا خانم بیمارستان ....
گوشی رو از گوشم برداشتم سه ربع گذشته بود هنوز امیر رو از اتاق عمل
بیرون نیورده بودن به داخل راهرو نگاه کردم خاله زهرا و زیبا با شوهرش حراسون داشتن میومدن سمتم
خاله زهرا _ امیرم چی شده امیرممممم بچممممم خداااااا بگوووو مادر بگووو چه خاکی به سرم شده بچم چش شده
romangram.com | @romangram_com