#عشق_یا_کیسه_بوکس_پارت_10


دختره_باشه داداش من دم در وای میستم یکم خودمو کشیدم که دختره رو ببینم اخه پشت درختا بود

دختره موهای بلند داشت که از زیر شالش که خیلی پهن بود کمی بیرون زده بود هر کاری کردم نتونستم چهره شو ببینم چون سریع به سمت در خروجی رفت تلفنم زنگ خورد به شمارش نگاه کردم از خونه بود

ترسیدم که نکنه اتفاقی واسه ساناز افتاده باشه سریع دکمه تماس رو فشار دادم _بله اتفاقی افتاده فریبا خانم صدای مضطرب فریبا به گوشم رسید

_ببخشید که مزاحمتون شدم اقای مجد ولی ساناز تب کرده و هر کاری میکنم تبش پایین نمیاد به همین خاطر باهاتون تماس گرفتم پریدم وسط حرفش

_متوجه ام تا یه ساعت دیگه خودمو میرسونم لطفا شما هم ساناز رو اماده کنین تا بیام ببرمش بیمارستان

_باشه

گوشی رو قطع کردم و به سمت داخل رفتم داخل پیست رقص رو نگاه کردم خبری از سیما نبود به سمت مینو و امیر که روی صندلی نشسته بودن رفتم _شما نمیدونین سیما کجاست

امیر هم انگار حال درست حسابی نداشت چون با بی حواسی گفت _با یه پسره رفتن طبقه بالا

با شنیدن این حرف سریع از پله ها بالا رفتم سه تا اتاق بود اولی رو باز کردم دو نفر اونقدر مشغول کثا.ت کاری بودن که اصلا متوجه باز شدن در هم نشدن

در بعدی رو باز کردم با دیدن چیزی که جلو روم بود نزدیک بود از عصبانیت منفجر شم سیما و یه مرتیکه داشتن می..بوسیدن اونقدر تو حس بودن که متوجه اومدن من نشدن رفتم جلو دست سیما رو کشیدم و پرتش کردم یه گوشه و تا میتونستم پسره رو زدم و خودمو خالی کردم وقتی خوب خالی شدم به سیما نگاه کردم که با چشمای

ترسون نگام میکرد فعلا واسه ادب کردنش وقت نداشتم پس دستشو گرفتم و به سمت بیرون کشیدمش سوار ماشین شدیم و با بیشترین سرعتی که میتوتستم خودمو رسوندم به خونه سیما رو پیاده کردم از فریبا که با شنیدن صدای ماشین اومده بود بیرون خواستم سیما رو ببره داخل اتاق خودم هم رفتم اتاق ساناز عزیزم کل بدنش خیس عرق بود فر یبا لباس بیرون تنش کرد

تنش کرده بود بی حرف سریع بقلش کردم و به سمت ماشین رفتم بچه ام انقدر حالش بد بود که حتی چشماشو هم باز نکرد خوابوندمش صندلی عقب خودمم سوار شدم خواستم برم بیرون که فریبا اومد جلو ماشین شیشه رو دادم پایین _اقای مجد منم باهاتون بیام

_نه نمیخواد شما حواست به سیما باشه تا برگردم

_باشه پس من منتظر خبرتون هستم باشه هر چی شد خبرم کنید بیدارم

_باشه

romangram.com | @romangram_com