#عشق_و_تقدیر_پارت_75
-هر جور راحتی.
و رفتم پایین و گفتم:
-نمیان بریم.
وقتی رسیدیم سر قرار رامین تو بنز سفیدش منتظر بود. تا مارو دید سریع پیاده شد و باهامون گرم سلام و احوالپرسی کرد. یکم بعد سپهرم رسید. همه پیاده شده بودیم و منتظر بقیه بودیم که سپهر اومد کنارم و زیر گوشم گفت:
-فکر نمیکردم انقدر آدم بدی باشی...
با تعجب گفتم:
-چطور مگه ؟ چیزی شده؟
سپهر: برای چی گلوریا و والریا رو نیاوردی؟! درسته ازشون خوشت نمیاد ولی اونا الان مهمونای تو هستن ... فکر میکردم شعورت بیشتر از اینا باشه...
من: من دیشب بهشون گفتم امروزم رفتم بیدارش کردم میگه اول صبحی حوصلتو ندارم و حالا میگی و لازم نکرده و نمیایم. دیگه چیکار باید میکردم که نکردم ؟ نکنه توقع داشتی برم التماسشون کنم؟
سپهر پوزخندی زد و گفت:
-آره خب تو که راست میگی... منم چون گوشام مخملیه باور میکنم...
اومد بره که با خشم مچ دستشو گرفتم و برش گردوندم سمت خودم. با حرص گفتم:
-مگه من تا حالا بهت دروغ گفتم که اینجوری میگی؟ اصلا مگه ازت میترسم که بهت دروغ بگم؟ اگه خیلی دوست داری اونا هم اینجا باشن کسی جلوتو نگرفته ... میتونی بری دنبالشون و بیاریشون....
romangram.com | @romangram_com