#عشق_و_تقدیر_پارت_7
سپهر:ماشالاااا خانوما از هر لحاظ کم داشته باشن که صد البته دارن از زبون کم ندارن...!!!
و فرار کرد. منو هستی و سوگل هم با کوسن های مبل دنبالش کردیم و نفری یکی زدیم تو سرش.!!!.بچه ها استوپ استوپ ... ببخشید من فراموش کردم پسرهای خاله بزرگم,دریا رو معرفی کنم:فرشید پسر کوچیکه ی خاله دریا بود که 23 سال داشت و فرهاد پسربزرگش 26 سالش بود. هستی خیلی فرهادو دوست داشت و من شک نداشتم که فرهادم هستیو دوست داره و همین طور حدس میزدم که سوگل و فرشید هم بهم علاقه دارن... سوگل 19 ساله و خجالتی بود و برعکس سپهر...ماشالا رو که نیست سنگ پای قزوینه!!!!!!!!.سپهر موقع تلفظ (س) زبونش میگرفت!! اه اه انقد رو مخ بود وقتی میگفت:
-هستی ساکت یا هیسسس میخواستم خفه ش کنم!!!!! خب دیگه برگردیم سر داستان اصلی خودمون کم کم داشت حوصلم سر میرفت که سپهر گفت:
-رها, هستی, سوگل, فرهاد, فرشید. بلند شید بریم حیاط قدم بزنیم.
همه موافقت کردیم و من بدو بدو رفتم پالتومو پوشیدم و با ذوق گفتم:
-بریم؟؟؟؟!!!!
سپهر با خنده:
-رها منتظر یه تعارف بودیاااا!!
خندیدم و رفتیم ته حیاط و روی چندتا صندلی نشستیم و مشغول تماشای جینگولک بازیای فرهادو فرشید و سپهر شدیم. فرشید و سپهر دلقک به تمام معنا بودن ولی فرهاد زیاد تو این نخا نبود.به قول فرشید مثل وزنه 700 کیلویی سنگین بود البته از لحاظ اخلاقی!!ساعتی بعد شام رو خوردیم و به اصرار سوگل منو هستی تصمیم گرفتیم شب رو اونجا بخوابیم. سپهر گفت:
-بچه ها یه فیلم تووووپ گرفتم بشینیم باهم ببینیم هستید؟!!
من:چه فیلمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!
سپهر: منحرف فیلم ترسناکه!!
من:منحرف منم یا تو؟ منظورم اینه که اسمش چیه؟؟
romangram.com | @romangram_com