#عشق_و_تقدیر_پارت_63
من : باشه برو الان مینویسم میدم بهت...
خب...حالا من که غذا بلد نیستم درست کنم پس چی باید بنویسم که سپهر بخره؟!! خودکارو برداشتم و با یه لبخند شروع کردم به نوشتن. صداش کردم و دادم بهش... یه ذره برگه رو نگاه کرد و بعد یهو سرش رو با تعجب گرفت بالا و گفت :
-چیییییییییی؟؟؟؟ پیتزا؟؟ همبرگر؟ میگو؟ جوجه؟ کوبیده؟؟ هات داگ چون هستی دوست داره؟؟ اینا چیه رها؟؟ مگه نمیخوای خودت غذا درست کنی؟؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم :
-میل خودته....ولی گفته باشم اگه بخواید به پای من بشینید باید گشنه پلو با خورش دل ضعفه بخورید چون من بلد نیستم غذا درست کنم!!!!!!
یهو بی مقدمه منو کشید تو بغلش و گفت :
-آخیییییییی...کوچولو...بی چاره شوهرت... تو بلد نیستی غذا درست کنی؟؟!! عیبی نداره خودم برات میخرم...
و بعدشم منو همون جوری با یه دهن که اندازه ی دهن کوروکودیل باز شده بود از تعجب تنها گذاشت و رفت... الهی... بچه م ابراز محبت هاش هم خرکیه!!!! رفتم توی اتاقم تا یه لباس درست و حسابی بپوشم... اول رفتم یه دوش گرفتم و بعش یه سارافون طوسی با یه زیر سارافونی و شلوار بنفش پوشیدم و کفش های پاشنه بلند طوسی و بنفشمم پام کردم و شیشه ی عطرو برداشتم و روی خودم خالی کردم. موهامو با کش بالای سرم جمع کردم و رفتم پایین. همون موقع سپهر رسید و گفت :
-رها جان اینا رو بی زحمت بچین روی میز. بچه ها گرسنشونه
همه رو از دستش گرفتم و روی میز چیدمشون و رفتم پیش بچه ها و گفتم :
-بفرمایید شام!!!
همه اومدن و نشستیم پشت میز.اول از اینکه دیدن غذا ها رو از بیرون گرفتیم تعجب کردن. تازه فرشید هم گفت :
-بچه ها ببخشید که اینو میگمااااا ولی یعنی شما دوتا انقدر گشاد تشریف دارین؟؟؟
romangram.com | @romangram_com